پنج شنبه 92 مهر 11 , ساعت 8:48 عصر
چه زیبا می گفت:مترسک،وقتی نمی شود رفت ....همین یک پا هم کافیست....
نقش یک درخت پیر را بازی می کنم،نمی دانم باید منتظر بهار باشم یا هیزم شکن پیر
برهنه می آئیم
برهنه می میریم
با این همه عریانی
هنوز قلب هیچکس پیدا نیست
نمیدانم بگویم بمان یا برو ؟
چرا که باور کرده ام به هیچ فعلی پایبند نیستی
بقیه در ادامه مطلب
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ