در نوبت پیشین درآمد را خارج آهنگ و مبتدیانه به میدان درآوردیم و اینک مانده ایم که چگونه به گوشه گوشه ی این پنجاه روز سرک بکشیم که خدا را و شما را و دیگر همگنان را خوش آید. با خود گفتیم در فضای مجازی چرخی بزنیم شاید چیزی باب دندانمان یافت شد و یافتیم : وبلاگ دکتر مهدی مناف زاده که 15 سالی بعد از ما پای به 01 نهاده و خوشبختانه به مدد فن آوریهای نو زودتندسریع دیده ها و شنیده ها و چشیده هایش را در معرض عام نهاده است و شگفتا که با گذر زمان چه رویدادها واقع شده است و چه پیشرفتها حاصل، شک نداشتم که در گذر زمان دستی به سر و گوش 01 کشیده شده است اما گزارش دکتر به اعجابم اندر آورد که مرا انتظار نوسازی بود و این گزارش خبر از به روز شدن و نوآوری میداد و خوشا به حال امروزیان که خدمتشان نیز با آسودگیها قرین و عجین است گر چه اگر تفاوت تربیت آن روزها را و اندازه و میزان توقعات را در نظر آوریم و تعریف امروزیان از آسودگی را با آنچه که ما رفاه و آسایشش می خواندیم قیاس کنیم امروزیان روزگاری دشوار دارند و محقند در از جفای روزگار نالیدن. واما کار مرا آسان خواهید کرد اگر سری بزنید به وبلاگ دکتر به آدرسwww.vet110.blogfa.com که بر پیشانیش عبارت یا قدوس قدوس ویا سبوح سبوح درج است و البته چون بیشتر مطالب به حوزه ی تخصصی ایشان که دامپزشکی است بر می گردد در جستجو عبارت مرکز آموزش 01 را نیز لحاظ کنید تا به سرگردانی دچار نیایید.
شنیده اید که مومنان را به پاکیزگی می شناسند و آدمی را از آبریزگاه و گرمابه گزیر و گریز نیست و مومنان را بیش و بیشتر و هر که در گرمای تاب ربای تابستان تهران از بامداد به پریدن و جهیدن و دویدن و بر خاک نشستن و در خاک غلتیدن برخیزد لابد از نوشیدن آب است و نیاز مند آبریزگاه و نیز عرق از هفت چاک اندامش روان خواهد شد و در همنشینی با گرد و غبار و خاک دچار انسدادمسامات گردیده خواهد شد و پای ساعتها در محبس پوتین نیز عطرافشانیها خواهد کرد و اینهمه آدمی را به گرمابه حاجتمند می کند و اما وضع گرمابه و آبریزگاه گروهان : گروهان دو سه دوش آب سرد داشت که چون با درساره های پلاستیکی _ چیزی از جنس سفره ولی ضخیمتر _ از هم جدا می شدند و دید داشت و من از برهنگی در منظر و مرای دیگران شرم دارم هرگز توفیق بهره وری از آنها را نیافتم و اما حمام مرکزی 01 که چیزی بود در حد حمامهای عمومی و مثلا دوش نمره هم داشت و من بیشتر بامدادان به سروقتش می رفتم که خلوت تر بود و پاکیزه تر و گاه نیز شامگاه در روزهایی که نظام جمع عرقمان را حسابی درآورده بود و ناچار از تجدید پیمان با آب بودیم و در این میان دوستی که بعدها بیشتر از او خواهم گفت گرمابه را چونان حمام های رم باستان به میعادگاهی بدل کرده بود و ماجراهای طربناک بسیار آفرید که چون خودش قلم به دست است و کتاب ساز اگر به دستش آرم خواهمش خواست که آن یادها را مقید کند و به دام کلمه درآرد و صعب کاریست به دست آوردنش که این روزها صاحب منصبی است و می دانید که همیشه بعضی از مشاغل و صاحبانشان در معرض باد بوده اند و گویا اکنون او در همین حال و احوال است گرچه با شناختی که من از او دارم میدانم که مرد میدان است و مرغ توفان و گلیم خویش از آب به در کشیدن می داند و می تواند . سخن به درازا کشید از آبریزگاهها گفتن را به نوبتی دیگر وا می نهم پس تا بعد....
لیست کل یادداشت های این وبلاگ