دانش خود را نادانى میانگارید ، و یقین خویش را گمان مپندارید ، و چون دانستید دست به کار آرید ، و چون یقین کردید پاى پیش گذارید . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 92 مهر 15 , ساعت 3:16 عصر

دقیقا 4 دیقه شد که از مدرسه برگشتم................

تو مدرسه داشتم فک می کردم یکی ازپشت با لگد زد تو کمرم...........

گفتم:ای دوست ای رفیق............اگه چشم داری باهاش جلوت رو نیگا کن نفهم..........

دیدم جواب نمیده دوستام هم جلوم رنگ عوض میکنن...........

برگشتم دیدم ناظممون پشت سرم واساده..............

خیلی عموییی کرد چیزی بهم نگفت..............واگرنه الان باید حلوام رو می خوردید................

من فقط متوجه نشدم چرا لگد زد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مشکلش چی بود؟؟؟

فردا باید ازش بپرسم...............

فیلا...............

یا علی..........





لیست کل یادداشت های این وبلاگ