سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مى‏دانم ؟ فرمود : ] حارث تو کوتاه‏بینانه نگریستى نه عمیق و زیرکانه ، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناخته‏اى تا بدانى اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا بدانى پیروان آن چه مردمانند . [ حارث گفت من با سعید بن مالک و عبد اللّه پسر عمر کناره مى‏گیرم فرمود : ] سعید و عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه باطل را خوار ساختند . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 92 مهر 15 , ساعت 3:16 عصر

دقیقا 4 دیقه شد که از مدرسه برگشتم................

تو مدرسه داشتم فک می کردم یکی ازپشت با لگد زد تو کمرم...........

گفتم:ای دوست ای رفیق............اگه چشم داری باهاش جلوت رو نیگا کن نفهم..........

دیدم جواب نمیده دوستام هم جلوم رنگ عوض میکنن...........

برگشتم دیدم ناظممون پشت سرم واساده..............

خیلی عموییی کرد چیزی بهم نگفت..............واگرنه الان باید حلوام رو می خوردید................

من فقط متوجه نشدم چرا لگد زد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مشکلش چی بود؟؟؟

فردا باید ازش بپرسم...............

فیلا...............

یا علی..........





لیست کل یادداشت های این وبلاگ