شنبه 92 مهر 20 , ساعت 7:22 عصر
تنها و سرگردان
در میان صورتهایی خشک و بی روح,که با نگاهی سرد سوختن مرا میدیدند
بدون اینکه کمکی از آنها سر بزند
انگار هدفشان از این نگاه ها این بود که بیشتر مرا شکنجه دهند!
از همه ی آنها فرار کردم و به سرزمینی تاریک و سرد رسیدم(سرمای ابدی)
سرزمینی که در آن هیچ خورشیدی طلوع نمیکند و کسی ساکن آنجا نیست
این سرزمین تاریک آخرین پناهگاه من است
اینجا سرنوشت من است
اینجا بالاتر از سیاهی است...

نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ