خداوند سبحان، کسی را که صاف و بی آلایش، آسان گیر و در راه باشد، دوست دارد . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 92 مهر 7 , ساعت 4:22 عصر

بچه مریض شد. شب اول  والدین گفتن: ولش کن تا صبح خوب میشه.

روز بعدش حالش بدتر شد. یکی گفت برین دکتر.

مادر بزرگش گفت: نمیخواد خودم براش دوا درست میکنم.   شربتی درست کرد و بچه خورد و بدتر شد.

گفتند ببرین دکتر.پدر بزرگ گفت: نه براش دعا مینویسم. نوشت .بچه باز بدتر شد.

گفتند ببرین دکتر.

فامیلا گفتن: دکتر برا چیه کبلایی عطار  هست.  ببرین اونجا. بردن  دوایی داد بچه بدتر وبدتر میشد.

گفتند ببرین دکتر. همسایه گفت: دکتر برا چیه. نذر کنین خوب میشه. نذر کردن بچه بدتر و بدتر شد. دیگر نفسش به سختی بالا میامد . از حرارت میسوخت و بیهوش شد.

با عجله بردن درمونگاه. با سرعت رسیدن و بچه رو خوابوندن رو تخت معاینه و دکتر اومد و گوشی را گذاشت و گفت: ای وای این بچه که یکی دو ساعته مرده و دیگه کاری نمیشه کرد.

فردای انروز همه در شهر فریاد زدند. دکتر  نمیخوایم. بچه تو درمونگاه مرده. ببندیدن این درمونگاهو . اینا دکتر نیستن معلوم نیست چی ان. بچه امونو کشتن.






لیست کل یادداشت های این وبلاگ