[ و او را از ایمان پرسیدند ، فرمود : ] ایمان ، شناختن به دل است و اقرار به زبان و با اندامها بردن فرمان . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 1:13 عصر


دختر:عشقم شرط میبندیم؟

پسر:باشه خانومم…
دختر:تو نمیتونى 24ساعت بدون من

بمونى…
پسر:میتونم…
دختر:میبینیم…
24ساعت شروع میشه و پسر از سرطان عشقش

و اینکه خیلى زود قراره بمیره خبر نداشته…24ساعت تموم میشه و پسر میره جلوى در خونه ى

دختر،درمیزنه ولى کسى درو باز نمیکنه!!!داخل خونه ک میشه میبینه دختر روى مبل دراز کشیده و توى

دستش ى یادداشت هست،نوشته بود:24ساعت بدون من موندى،ى عمر هم بدون من میتونى بمونى
عشق من…دوستت دارم



پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 9:9 صبح

به نام آفریدگار اقیانوس ودریاها
بنام خدا به دلیل وقفه طولانی مدتی که پیش امده بود نتونستیم بیام مطالب جدیدی ارائه بدیم با عرض معذرت




چهارشنبه 92 مهر 17 , ساعت 5:9 عصر

اهل کاشانم من

 

روزگارم بد نیست

 

تکه نانی دارم ،
خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

 

مادری دارم ،
بهتر از برگ درخت .

 

دوستانی ، بهتر
از آب روان .

     



چهارشنبه 92 مهر 17 , ساعت 4:40 عصر

خیلی سخته که بغض داشته باشی....

اما نخوای کسی بفهمه...

خیلی سخته که عزیز ترین کست ازت بخواد فراموشش کنی...

خیلی سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره...

خیلی سخته

خیلی سخته که همه چیزت رو بخاطر یک نفراز دست بدی اما اون بگه دیگه نمیخوامت . . .

خیلی سخته که روی همه چیز پا بزاری وتموم پلهای پشت سرت رو خراب کنی بعد اون رفیق نیمه راهت بشه

خیل سخته که لحظه لحظه عمرت رو به کسی فکر کنی وبعد متوجه بشی که هیچ وقت بتو فکر نمیکرده

حتی برای یک لحظه. . .

به خــــــــــــدا خیلی سختـــــــــــــــه


چهارشنبه 92 مهر 17 , ساعت 4:10 عصر

چه جمعه ها که بی صدا غروب شد نیامدی

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن. تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه!

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی...

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام

دوباره صبح. ظهر. نه! غروب شد نیامدی!!



<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ