جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
 

یکشنبه 92 مهر 21 , ساعت 10:3 صبح

    


         "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را

به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل

انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک

ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که

دور میز نشسته بودند بسیار ?‌غر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده

می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این

دسته ها به با?‌ی بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی


میتوانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند،

اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را


برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرندمرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب

آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها

به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی

بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل

همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده،

می گفتند و می خندیدند، مرد گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد:

"ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که

به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان

فکر می کنند!"هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید،

هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد

وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در

دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری 

میکنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید،

کههمسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا

(ملکوت الهی) نخواهد شد                                              
   افسران




یکشنبه 92 مهر 21 , ساعت 9:33 صبح





یکشنبه 92 مهر 21 , ساعت 8:57 صبح

قطاری که به مقصد خدا میرفت


قطاری که به مقصد خدا میرفت لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو
به جهانیان کرد و گفت:مقصد ما خداست کیست با ما سفر کند؟کیست که رنج و عشق توامان بخواهد؟کیست
که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن؟

 قرن ها گذشت اما از بی شمار آدمیان
جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند.از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.هر ایستگاه که قطار
می ایستاد کسی کم میشد. قطار میگذشت و سبک میشد زیرا سبکی قانون راه خداست. قطاری که
به مقصد خدا میرفت به ایستگاه بهشت رسید.پیامبر گفت:اینجا بهشت است مسافران بهشتی پیاده
شوند اما اینجا ایستگاه آخر نیست. مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند.اما اندکی باز
هم ماندند.قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.آنگاه خدا رو به مسافران گفت:درود
بر شما.... راز من همین بود.آن که مرا میخواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد.و آن
هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری.


 




شنبه 92 مهر 20 , ساعت 7:22 عصر


تنها و سرگردان

در میان صورتهایی خشک و بی روح,که با نگاهی سرد سوختن مرا میدیدند

بدون اینکه کمکی از آنها سر بزند

انگار هدفشان از این نگاه ها این بود که بیشتر مرا شکنجه دهند!

از همه ی آنها فرار کردم و به سرزمینی تاریک و سرد رسیدم(سرمای ابدی)

سرزمینی که در آن هیچ خورشیدی طلوع نمیکند و کسی ساکن آنجا نیست

این سرزمین تاریک آخرین پناهگاه من است

اینجا سرنوشت من است

اینجا بالاتر از سیاهی است...




شنبه 92 مهر 20 , ساعت 6:57 عصر

بنده یک سری اسلاید دارم که در سایت قرار می دهم

http://uplod.ir/fur9wxow1ab8/system_pish1.rar.htm



<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ